به عمر بن ابى سلمه
«960»
(42) (و من كتاب له ( عليه السلام )) إلى عمر ابن أبي سلمة المخزومي و كان عامله على البحرين فعزله و استعمل نعمان ابن عجلان الزّرقي مكانه أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي قَدْ وَلَّيْتُ نُعْمَانَ ابْنَ عَجْلَانَ الزُّرَقِيَّ عَلَى الْبَحْرَيْنِ وَ نَزَعْتُ يَدَكَ بِلَا ذَمٍّ لَكَ وَ لَا تَثْرِيبٍ عَلَيْكَ فَلَقَدْ أَحْسَنْتَ الْوِلَايَةَ وَ أَدَّيْتَ الْأَمَانَةَ فَأَقْبِلْ غَيْرَ ظَنِينٍ وَ لَا مَلُومٍ وَ لَا مُتَّهَمٍ وَ لَا مَأْثُومٍ فَلَقَدْ أَرَدْتُ الْمَسِيرَ إِلَى ظَلَمَةِ أَهْلِ الشَّامِ وَ أَحْبَبْتُ أَنْ تَشْهَدَ مَعِي فَإِنَّكَ مِمَّنْ أَسْتَظْهِرُ بِهِ عَلَى جِهَادِ الْعَدُوِّ وَ إِقَامَةِ عَمُودِ الدِّينِ إِنْ شَاءَ اللَّهُ .
از نامه هاى آن حضرت عليه السّلام است بعمر بن ابى سلمه مخزومىّ كه از جانب آن بزرگوار بر بحرين حاكم بود او را عزل نموده، و به جايش نعمان ابن عجلان زرقىّ را گماشت (در آن عمر را ستوده و او را براى همراه بردن با خود در جنگ خواسته، و اين عمر پسر زن رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله است از امّ سلمه، و نعمان از مهتران انصار بوده، رجال دانان اين دو را از نيكان ياران امير المؤمنين عليه السّلام دانسته و در نقل اخبار از ايشان آنها را مورد وثوق و اطمينان قرار داده اند، و در بعضى از كتب عمرو ابن ابى سلمه ديده ميشود، ولى عمر ابن ابى سلمه درستتر است، زيرا در بيشتر از نسخ نهج البلاغه
ص961
عمر ضبط شده است نه عمرو با واو). 1- پس از ستايش خداوند و درود پيغمبر اكرم، من نعمان ابن عجلان زرقىّ را والى و حاكم بحرين گردانيدم، و دست ترا بدون آنكه نكوهش و سرزنشى برايت باشد كوتاه كردم (ترا فرا خواندم) و تو حكومت را نيك انجام دادى، و امانت (بيت المال) را اداء نمودى، پس (نزد من) بيا بى آنكه گمان بدى بتو داشته باشم يا سرزنش نموده تهمت زده گناه كارت دانم. 2- پس (سبب خواستن تو آنست كه) رفتن بسوى (جنگ) ستمگران اهل شام را تصميم گرفته دوست دارم تو با من باشى، زيرا تو از كسانى هستى كه براى جنگ با دشمن و برپا داشتن ستون دين (اجراى احكام اسلام) بايشان پشت گرمم، اگر خدا بخواهد.